.



خدایم! باز من یه چی خواستمو برعکس شد؟! گفتم خبر خوب بده خبر مردن یه عالمه آدم دادی!! اصن من خبر خوب نخواسم خبر بد نده . برای بیروت ناراحت شدم. برا آدمایی ک عزیزاشونو از دست دادن یاد فیلم چرنوبیل افتادم:| دنیا هرروز پکیده تر از دیروزش میشه. +خدا همه مونو بیامرزه.
امروز یه کاری کردم ک وژدانم درد گرف نمیدونم درست بود یا غلط ولی حس خوبی ازش ندارم ماجرا از این قراره ک یکی اومد بهم گف ک: میخواد مکالمات تلفنیش با یه سری آدما رو ضبط کنه و ازم خواست تا برنامه شو براش نصب کنم و یادش بدم من این کارو براش انجام دادم اما بهش گفتم تو بعضی کشورا غیرقانونیه نمیدونم چ کنم؟! از وختی این کارو کردم هی با خودم کلنجار میرم:/ شاید نباید این کارو براش میکردم هوم؟!؟
گاهی اوقات تو زندگی طوفان شن در میگیره اینقدر طوفان عمیقه،عظیمه و وسیعه ک شما حتی نمیتونید ببینید ک خارج از حیطه ی طوفان چیزی وجود داره چشمتون جلو رو نمیبینه نمیتونید درست نفس بکشید ولی تنها چاره تون اینه ک توی گوش تون یه چیزی بزارید و جلوی دهنتون رو بگیرید ولی آهسته آهسته آهسته حرکت کنید طوفان بالاخره فرو میشینه طوفان ک فرو نشست؛ تو هرگز اون آدم قبلی نیستی هرگز هرگز گمان نبر ک همون آدم قبلی چیز دیگه ای شدی.
امروز یکی زنگم زده بود ک دلش خیلی پر بود و یه دوساعتی دردو دل کرد اخرش ک آروم شد ازم تشکر کرد و یه دعای قشنگ کرد تاحالا هیشکی اینجوری دعام نکرده بود گفت:" از خدا میخوام ک هیچ وخت مشکلی نداشته باشی ک بخاطرش شب تا صب بیدار باشی و هی بگی خدایااا چیکار کنم این مشکلو؟" بااین دعای خاصش یه لبخند اومد رو لبم و گفتم دعات خیلی قشنگ بود خلاصه ک فرزندم! دعا هم ک میخوای بکنی خوشگل و ترتمیز دعا کن ک طرف جیگرش حال بیاد:)
اعتراف میکنم ک دیشب ساعت5 داشتم ب این فک میکردم ک من چرا باید یه مشاورفرهنگی باشم ب جای اینکه مافیا و گانگستر باشم؟:| و اعتراف میکنم هروخت میرم ب اولین وبم سر میزنم میخوام سرمو بکوبم ب دیوار:| . فرزندم! تو نیز اعتراف کن تا گناهانت بخشوده شود!

دیشب میزنه ب خونه بابام ماجرا از این قراره ک بابای من علاقه زیادی ب ظروف مس قدیمی و عتیقه و اینجور چیزا داره دیشب همه بیرون بودن و هیشکی خونه نبوده اقاه از دیوار میاد تو خونه و قفل پشتی در حیاط رو میزنه تا کسی نتونه بیاد و باخیال راحت برداره بره خلاصه عتیقه ها رو جمع میکنه و میزاره گوشه حیاط یه مقدار پول و تراول های بابامم ک طبق معمول دم دست بوده رو میچپونه تو جیبش ک داداشم میاد پشت در میبینه هرکاری میکنه دره باز نمیشه.پشتش قفله زنگ همسایه بالایی
این چند روز اخیر یه جمع4 نفره باحال داشتیم من و غزل و کیمیا و خواهرم هرکدوم مشکلات مختص خودمونو داشتیم اما یاد گرفته بودیم ک با وجود رنج ها بخندیم لذت ببریم برقصیم و سرخوش باشیم صب تا شب شب تا صب صدای قهقهه هامون خونه رو پر کرده بود قسمت سختش وداع مونه امشب کیمیا رف کرمانشاه فرداظهر زهرا میره همدان و چندروز دیگه غزل میره تهران و من میمونم و حوضم سعی میکنیم موقع وداع جلوی هم اشک نریزیم ک سخت تر نشه بهم قول دادیم باز همو ببینیم خدایم! خدای آرام! میشه دوباره
همیشه فک میکردم این لحظات باید برام جز سخترین لحظاتم باشه اما امشب خودم از آرامش خودم تعجب کردم نه تپش قلبی نه بغضی نه اشکی نه عصبانیتی انگار وجودم همه چیز رو پذیرفته و راحت تر از اونچه ک فکرشو میکردم کنار اومده شایدم چون تلاشمو کردم و سختیامو پشت سرگذاشتم خدایم! شکرت اینا همش از الطاف توه ب من حقیر دوستت دارم یه جور دیگه بیشتر از قبلنا:) . خیلی وختا شده تو زندگیم ک از قبل نشستم لحظات تلخی ک مقرر بوده برام اتفاق بیفته رو تصور کردم و گفتم ای خدا چیکارش
م رفته بودیم کافه لته و کیک سفارش دادیم نه من،نه خواهرم لته رو دوس نداشتیم اون یه مقدار خورد من نخوردم وختی رفتم پاصندوق حساب کنم متصدی صندوق ازم پرسید: خانم از سفارش تون راضی بودین؟ گفتم کیکش خوشمزه بود ولی لته رو دوس نداشتم بعدم کارتمو دادم حساب کنه حساب کرد و داد و گفتش ک: لته ی شما رو حساب نکردم چون دوس نداشتی کرک و پرم ریخت:) خواهرم گف کاش منم گفته بودم ک دوس نداشتم:دی
سلام بر شما آدمای بامعرفت و مهربون بلاگفا این آخرین پستیه ک شما از آرام میخونید بهمن91اومدم و با پاییز99 دارم میرم من و کاسبرگ امروز از هم طلاق گرفتیم و من دیگه نمینویسم بلاگفا برام سرزمین عجیبی بودیه جزیره ک آدمای دوس داشتنی زیادی رو توش پیدا کردم و باهاشون گپ زدماینجا خیلی اشک ریختمخندیدم.لذت بردم تنها فضای مجازی ک معتادش بودم بلاگفا بوده همیشه. دل کندن از اینجا و شماها ک واقعا دوستتون دارم برام سخته.انگار میخوام جونمو بدم.

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها