دیشب میزنه ب خونه بابام ماجرا از این قراره ک بابای من علاقه زیادی ب ظروف مس قدیمی و عتیقه و اینجور چیزا داره دیشب همه بیرون بودن و هیشکی خونه نبوده اقاه از دیوار میاد تو خونه و قفل پشتی در حیاط رو میزنه تا کسی نتونه بیاد و باخیال راحت برداره بره خلاصه عتیقه ها رو جمع میکنه و میزاره گوشه حیاط یه مقدار پول و تراول های بابامم ک طبق معمول دم دست بوده رو میچپونه تو جیبش ک داداشم میاد پشت در میبینه هرکاری میکنه دره باز نمیشه.پشتش قفله زنگ همسایه بالایی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها